عشقولانه
سخن عشق
همیشه پاهایی به ما پشت پا میزنندکه خودمان بند کفش شان را بسته ایم....
نظرات شما عزیزان:
تمام شوقم این بود
رودها را یکی پس از دیگری کنار بگذارم
و به دریا برسم
به تو
به عمق یک آبی بیکران
به دنبال آرامش
امــا
برایم شدی همام طوفان ناخواسته
همان طوفانی که نه راه پس میگذارد
و نه را پیش
در تو غرق شدم
و خیره به نوری که در طی فرو رفتنم
به اعماق بی کسی از من دورتر و دورتر میشد...
حال
بگذار موج، این جسم بی جان
را به ساحل ببرد...
چـرا
نامهربانی می کنی؟!
(مهرداد حبیبی)
قالب رايگان وبلاگ پيجك دات نت |